سفارش تبلیغ
صبا ویژن

متولدین فروردین
که به جهان بیاموزید که عشق "معصومیت" است و از جهان بیاموزید که عشق "اعتماد" است.

متولدین اردیبهشت
که به جهان بیاموزید که عشق "صبر و تحمل" است و از جهان بیاموزید که عشق "بخشش و گذشت" است.


متولدین خرداد
که به جهان بیاموزید که عشق "آگاهی" است و از جهان بیاموزید که عشق "احساس" است.



متولدین تیر
که به جهان بیاموزید که عشق "فداکاری" است و از جهان بیاموزید که عشق "آزادی" است.


متولدین مرداد
که به جهان بیاموزید که عشق "شور و نشاط" است و از جهان بیاموزید که عشق "فروتنی" است.


متولدین شهریور
که به جهان بیاموزید که عشق "نیاز" است و از جهان بیاموزید که عشق "کمال" است.


متولدین مهر
که به جهان بیاموزید که عشق "زیبایی" است و از جهان بیاموزید که عشق "هماهنگی" است.


متولدین آبان
که به جهان بیاموزید که عشق "هیجان" است و از جهان بیاموزید که عشق "تسلیم شدن" است.


متولدین آذر
که به جهان بیاموزید که عشق "صمیمیت" است و از جهان بیاموزید که عشق "وفاداری" است.


متولدین دی
که به جهان بیاموزید که عشق "عقلانی" است و از جهان بیاموزید که عشق "از خود گذشتگی" است.


متولدین بهمن
که به جهان بیاموزید که عشق "اغماض" است و از جهان بیاموزید که عشق "یگانگی" است.



متولدین اسفند
که به جهان بیاموزید که عشق "رحم و شفقت" است و از جهان بیاموزید که عشق "همه چیز" است



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/11/2 توسط ms meri

همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.

تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.

ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.

گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟


فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:

باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد.

بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟

دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی.

بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟

نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.

و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.

در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن

عصبانی بودم.

وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد.

همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه.

تقاضای او همین بود.

همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه.

گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.

خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟

سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟

آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟



حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش.

مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟

آوا، آرزوی تو برآورده میشه.

آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود .

صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم.

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام.

چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.

خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا

فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه.

اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده.

نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن مسخره ش کنن .

آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم

نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه .

آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.

سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/11/2 توسط ms meri

کد ملی شماره حساب بانکی افراد می شود

کد ملی شماره حساب بانکی افراد می شود

این طرح قرار است به منظور تسهیل و استانداردسازی مبادلات بین بانکی در نظام بانکی کشور اجرایی شود.

بر اساس این طرح شماره کد ملی افراد حساب بانکی واحد آنها در بانک های کشور می شود.

?محمود بهمنی?رییس کل بانک مرکزی با تأکید براینکه طرح ایجاد حساب بانکی واحد با کد ملی افراد در آینده اجرایی خواهد شد، گفته که بانک مرکزی در حال بررسی این طرح است و زمانی که به جمع بندی رسید، اطلاع رسانی لازم را خواهد کرد.

وی درباره اعلام برخی بانک ها مبنی بر اینکه مردم از این پس تنها می توانند یک حساب آن هم با کد ملی در تمام بانک های دولتی و خصوصی داشته باشند، اظهار داشت: این طرح به معنای جمع آوری تمام حساب های بانکی نیست.

بهمنی تأکید کرد: این طرح در حال بررسی کارشناسی در بانک مرکزی است.

وی ادامه داد: بطور حتم وقتی با یک حساب تمام امور بانکی را بتوانیم انجام دهیم، دیگر نیازی به تعدد حساب ها نخواهیم داشت.



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/11/2 توسط ms meri

یک بیمار قلبی که اخیرا عمل پیوند قلب انجام داده است ، قلب خود را که دچار نوعی سرطان پیشرفته شده بود در دست گرفت و با آن عکس انداخت.

پرداد: این دختر جوان که “پنی” نام دارد بعد از مدتها تحمل رنج بیماری تحت عمل پیوند قرار گرفت و خوشبختانه عمل او موفقیت آمیز بوده است.

دختری که قلب واقعی اش را در دست گرفت (+عکس)

یکی از دوستانش با قرار دادن تصویر وی در اینترنت عنوان میکند که او بیماری سرطان و نارسایی قلبی داشته است و توانست با پیوند قلب بر این بیماری فائق آید شاید او اولین کسی است که قلب خود را در دست گرفته است.
به گفته این دوست نزدیک پزشکان به این دختر اجازه دادند که با قلب مرده اش عکس بیاندازد.
او در این تصویر قلب مرده را با احتیاط با دو دست گرفته و در مقابل دوربین نگه داشته است تا تصویری از این لحظه ثبت شود . او واقعا خوش شانس بوده است که توانست قلب جدیدی پیدا کند.
گفته میشود حدود 4 هزار نفر سالانه در امریکا نیاز به پیوند قلب دارند که تنها 2300 نفر از آنان موفق به دریافت این عضو حیاتی میشوند.



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/11/2 توسط ms meri

 

آقای سباستین فاستر 36 ساله در رشته دندانپزشکی تحصیلات خود را به پایان رسانده است. وی در جریان تحصیل با کیتو همسر ژاپنی خود آشنا شده و ازدواج می کند. حاصل این پیوند کودکی دو رگه با نام جان است. به گزارش بروزترین ها این خانواده آمریکایی-ژاپنی زمانی که برای مسافرت به توکیو رفته بودند در یک مغازه فروش حیوانات خانگی کاملا اتفاقی با مورو(سگ) آشنا میشوند و از آن پس مسیر زندگی مورو و کوچکترین عضو خانواده به یکدیگر گره خورده و شرایط عجیبی را موجب میشود.

عکس : عشقی نادر و زیبا اما بسیار پر دردسر!

اما شرح ماجرا : سباستین که برای ملاقات با خانواده همسرش به توکیو رفته بود پیش از بازگشت تصمیم می گیرد تا برای خواهرزاده خود یک پرنده به سوغات بیاورد اما در هنگام ورود به مغازه فروش حیوانات خانگی، جان نیز که همراه وی بوده به شدت نسبت به یک سگ واکنش نشان داده و سعی می کند تا خود را به سمت آن برساند.

عکس : عشقی نادر و زیبا اما بسیار پر دردسر!

سباستین بدون توجه به این مساله و پس از خرید پرنده به خانه پدر زنش باز می گردد تا وسایل را جمع آوری کند اما جان به شدت ناآرامی کرده و تنها زمانی که کتاب داستان با تصویر سگ در مقابلش قرار می گیرد، آرامش می یابد. تکرار این مساله سباستین را به یاد مغازه فروش حیوانات و واکنش فرزندش می اندازد. بدون آنکه از عواقب عمل خود آگاه باشد!

عکس : عشقی نادر و زیبا اما بسیار پر دردسر!

تصمیم می گیرد تا آن سگ را خریداری کرده و با خود به آمریکا بیاورد. این تصمیم آغازی بر رابطه عجیب و البته پردردسر جان و مورو(سگ) می شود. این دو پس از مواجه شدن با یکدیگر حتی یک لحظه را هم به تنهایی نمی گذرانند. مورو شب ها در کنار تخت جان می خوابد و در تمام طول روز به مراقبت از او مشغول است. با جان بازی می کند برای او زوزه می کشد و خلاصه هر چه هنر دارد به نمایش می گذارد تا جان سرگرم باشد.

عکس : عشقی نادر و زیبا اما بسیار پر دردسر!

سباستین حتی جان را نزد یک روانپزشک هم برده است اما توجیهی برای رابطه دوستانه فرزندش و مورو ارائه نشده است. به گزارش ایران ناز کیتو (مادر خانواده) در این رابطه می گوید: البته مورو کار مرا کم کرده است! اما مشکلاتی هم وجود دارد برای نمونه غیر از اعضای خانواده هیچکس نمیتواند به جان نزدیک شود زیرا با واکنش شدید مورو مواجه می شود. سباستین نیز به هزینه بالای نگهداری این سگ و بررسی های مرتب دامپزشک اشاره می کند.

عکس : عشقی نادر و زیبا اما بسیار پر دردسر!

وی که تا حدودی نگران سلامت فرزندش است، در این رابطه می گوید: ماهانه 500 دلار بابت ویزیت دامپزشک می پردازم، مورو را هر روز به حمام برده و داروهای مختلفی را به وی می دهیم تا مانع بیمار شدن جان شویم. وی تاکید می کند: جدا کردن این دو غیر ممکن است زیرا یکبار این مساله را آزمایش کردیم و جان دیگر حاضر به خوردن غذا نبود! بدین ترتیب علاقه پردردسر جان و مورو تداوم یافته است.

عکس : عشقی نادر و زیبا اما بسیار پر دردسر!

عکس : عشقی نادر و زیبا اما بسیار پر دردسر!

عکس : عشقی نادر و زیبا اما بسیار پر دردسر!

عکس : عشقی نادر و زیبا اما بسیار پر دردسر!

عکس : عشقی نادر و زیبا اما بسیار پر دردسر!

عکس : عشقی نادر و زیبا اما بسیار پر دردسر!

عکس : عشقی نادر و زیبا اما بسیار پر دردسر!



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/11/2 توسط ms meri
<      1   2   3      
    

اسلایدر

دانلود فیلم